بخشی از کتاب خسیس کلآنت: خواهر عزیزم، از اینکه میبینم تنهایی خوشحالم، میخواستم باهات صحبت کنم و راز دلمو برات بگم. اِلیز: من آماده گوش کردنم. چی میخوای بگی؟ کلآنت: خیلی چیزها، تو یه کلمه باید بگم که: عاشق شدم. اِلیز: عاشق شدی؟ کلآنت: آره، ولی میدونم که باید از پدرم اطاعت کنم. اونه که باید اجازه بده. ممکنه ما تو عشقمون دچار اشتباه بشیم ولی پدرمون میدونه باید چیکار کنیم. اینهارو دارم برات میگم تا تو دیگه به خودت زحمت ندی تکرارشون کنی. تنها چیزی که میخوام بشنوم، در مورد عشقمه. اِلیز: به اونی که میگی دوستش داری، قول ازدواج هم دادی؟ کلآنت: هنوز نه، ولی این کار را خواهم کرد. سعی نکن تصمیمو عوض کنی. اِلیز: برادر، یعنی تو منو اینطوری میشناسی؟ کلآنت: نه خواهر، ولی آخه تو که عاشق نشدی، نمیدونی عشق یعنی چی؟ از این میترسم که این چیزها هنوز برات خیلی زود باش
دانلود کتاب