مایش نشان میدهد که کالیگولا، امپراتور جوان رومی، با مرگ خواهرش، دروسیلا، که معشوقهاش نیز بود دچار پریشاناحوالی میشود. در بیان حوادث از دیدگاه کامو، کالیگولا نهایتاً بهطور عمد زمینه قتل خود را فراهم میکند. پس از مرگ خواهر، کالیگولا که به حقیقت مرگ آگاه شده، حکومت وحشت را آغاز میکند: مرگ سایه خود را بر سر اطرافیان کالیگولا میگستراند. دیگر هیچکس، جز تنی چند که با راستی زندگی میکنند بر فردای خود ایمن نیست. کالیگولا که اینک قدرت مطلق در اختیار اوست با پوچی درمیافتد. هربار که ابرمردی بر تخت مینشیند محنت و آزمون بزرگی برای خلق آغاز میشود. غرض آن نیست که کالیگولا با هیتلر مقایسه شود چرا که کالیگولا حتی مستبد هم نیست: «مستبد کسیاست که ملتها را فدای عقایدش یا جاهطلبیاش میکند.» بااینهمه، گرچه زیر بار چندین جنگ نرفتهاست، گرچه پیروزی و فتح را به سخریه میگیرد، در آخر او هم کاری جز جنایت نمیکند. البته جنایتی «هنرمندانه». قتل که در نظر او یکی از شاخههای هنرهای زیباست نتیجه منطقی، و نیز حقیرانه ستیز با مطلق است.
دانلود کتاب