برشی از نمایشنامه: خانم جان خوف دارم از این ساکت شدن همه چیز در این باغ. التهابی می اندازد به دلم ساکت شدن این باغ میان بارش باران خاطرم --متصل --می رود به شومی آن روز که داشتم. آن روز هم سکوتی غریب داشت این باغ میان بارش باران. من اینجا بودم. نشسته بودم پای همین رازقی ها.آقا جانت ایستاده بود میان همین پنج دری. گفتم آقا، قدری امان بدهید به خودتان. این سرداری را از تن تان بگذارید. راحت باشید به راحتی این خانه گفت خانم جان دلم می رود برای راحتی این خانه. اما رفتن که خبر نمی کند کوبه ی در را که زندند، چیزی در دل آسمان.....
دانلود کتاب